وقتی لبه دره با ارتفاع ۴۰۰-۵۰۰ متر یا بیشتر، از طناب آویزان بود به چهره‌اش نگاه می‌کردم؛ جوری بی خیال و خونسرد دستش را از طناب گرفته و خودش را روی هوا ول کرده‌بود، انگارپشتش به دستان خدا لَمیده بود. این همه خونسردی از کجاست؟!

امدادگران سینه‌خیز از تونل مرگ تا تغذیه اضطراری

مهندسی ترافیک و حمل و نقل– مریم آقانوری؛ ابرهای سیاه، آسمان زیبای کوهستان را پوشانده و من کنار تونل شماره ۲ قبل از سد کرج، یک چشم به آسمان و یک چشم به عظمت کوه دارم که خدایا اگر دوباره اتفاق بی‌اُفتد!…. با بی‌سیم از طوفان و بارندگی شدید در شهر کرج خبر می‌دهند. هشدار هواشناسی درست بوده. پس باید این بالا منتظر طوفان، بارش مجدد و سیل احتمالی باشیم.   کنار تونل شماره ۲ روی دیوار مشرف به دره ۱۰-۲۰ نفر ایستاده‌اند. با جستجوی سگ‌های تیم آنسَت( تیم آموزش و نگهداری سگ‌های تجسس) ته دره، گویا به وجود افراد مدفون شده در سیل روز پنجشنبه، مشکوک شده‌اند. بچه‌های هلال احمر به قول خودشان کارگاه زده و طناب‌ها را به تیر برق و کمر دو نفر از همکارانشان محکم می‌کنند. من با فوبیای وحشتناکی از ارتفاع، حتی جرات نگاه کردن به دره را ندارم. از طرفی صدای باد هر لحظه بیشتر و ابرها تنگ‌تر می‌شوند. قلبم تندتر می‌زند. من آمده‌ام تا عمق حادثه را از نزدیک ببینم و از لحظه سیل و سختی‌های بعدش بشنوم اما اینجا هیچ کس ‌حتی وقت ایستادن ندارد.  هر لحظه هوا بدتر می‌شود؛ قرمز پوشان هلال احمر که پشت لباس بعضی ها “تیم جستجو و نجات کوهستان” هک شده، همچنان در تدارک پایین رفتن هستند. مسؤولشان آخرین چیزها را کنترل می‌کند. یکی از بچه ها شروع به پایین رفتن می‌کند. همان لحظه طوفان شروع می‌شود. سرعت وزش باد مرا چند قدمی به اطراف پرت می کند. همه از روی دیوار پایین می‌‌آیند. یکی داد می‌زند: زود همه سوار ماشینا بشن.   در یک لحظه هیچ تصویری جز خاک روی هوا نمی‌بینم. چشمانم پر از خاک شده و تعادل ایستادن ندارم. فقط می‌شنوم یکی فریاد می‌زند: خانوم زود برو تو راهداری. سیم‌های برق خطرناکه از زیر سیم بیا اینور. به زحمت چشمانم را باز کردم و دویدم سمت راهداری. آنجا هم از حیاط مرا بردند توی ساختمان. قیامت شده بود. انگار کوه داشت از جا کنده می شد و کم کم سنگ و شن بود که از این حجم عظیم پایین می‌ریخت و به دیوارشیشه‌‌ای اتاق راهداری می‌خورد. باران هم کم‌کم شروع شد.  ته دلم غوغاست برای همه آنها که نگرانشان کرده بودم. دل توی دلم نیست برای دوستان عکاسم داخل تونل شماره ۲ که اگر سیل می‌آمد با سر و صدای ماشین‌های داخل تونل حتی متوجه نمی‌شوند. انگار این نقطه جاده چالوس آخر دنیاست. آسمان و زمین و دل من همه بهم دوخته شده. ناخودآگاه بلند بلند ذکر می‌گویم. یاد جوان تیم نجات کوهستان افتادم که چندلحظه پیش با طناب ته دره می رفت؛ خدایا چه می‌شود؟!   طوفان کمتر شده و بارش ادامه دارد. محمد پورعرب از بچه‌های عکاس خبری که هلال احمری هم هست و چند دقیقه پیش با دوربینش روی دیوار نشسته بود، سراغم آمد و سوار یکی از ماشین‌های هایلوکس هلال احمر شدیم. همانجا وقتی اطمینان دادم عکاس‌های خبری داخل تونل هستند، هماهنگ کرد و یکی از ماشین‌ها را دنبالشان فرستاد. کارگاه هلال احمر هم جمع شده بود و آن جوان هم که با طناب در حال پایین رفتن بود صحیح و سالم بالا آمد. اما عملیات تا روز بعد متوقف شد.