تا حالا چند کارت عروسی دور انداختهاید؟ در چند مراسم شرکت کردهاید که اسراف و ریختوپاش آن دلتان را به درد آورده؟ به سراغ زوجی رفتهایم که کارت عروسیشان «تنها راه رستگاری» است. نگهش میدارید و ورقش میزنید. اسرافی هم در کار نیست. خیالتان تخت!
گروه زندگی: تا حالا چند تا کارت عروسی دور انداختهاید؟ کارتهای لاکچری، حتی دستساز، زیبا و پرهزینهای که دلتان نمیآید به سطل زباله سرنگونشان کنید. ولی جز اینکه یادگاریاند، به هیچ کاری نمیآیند تا بهانهای برای نگه داشتنشان داشته باشید. گاهی بعضی افراد ایدههای خلاقانهای به کار میگیرند تا کارت دعوت عروسیشان ماندگارتر و کارآمدتر باشد. از آن زیباتر اینکه گاهی در کنار این ایدههای خلاقانه، در بین قوم و خویش خود خطشکن میشوند تا بعضی رسمهای غلط را کنار بزنند. سوژهٔ ما یکی از این زوجها هستند. «ستاره» و «سهیل» تلاش کردهاند با چند نکتهٔ ساده، جشن ازدواجشان را آسان و کمخرج برگزار کنند. میخواستیم امام زمان به جشنمان بیایند ماجرای کارت دعوت عروسیشان بهانهٔ گفتوگویمان است. اما حرفهای زیادی دربارهٔ مراسمشان هست که میتواند برای جوانترها الگو شود تا سادهتر و با خیال آسودهتر زندگی مشترکشان را شروع کنند و کمتر خودشان و خانوادههایشان را زیر بار قرض ببرند. صحبتمان را از همان کارت دعوت ویژه شروع میکنیم، اما ماجرا به هدفی که پشت کارت بوده و مسیر مراسمشان را مشخص کرده میرسد: «تکلیفمان با خودمان و خانوادههایمان مشخص بود. گفته بودیم میخواهیم طوری عروسی بگیریم که امام زمان به مراسممان بیایند. برای ایشان کارت هم نوشتیم. البته کارت که نه. کتاب! طبیعتاً با ریخت و پاش و اسراف و آزار دادن همدیگر و خانوادههایمان نمیتوانستیم انتظار داشته باشیم امام زمان به جشنمان سر بزنند.».
کارت دعوتی که بعد از مراسم به سطل زباله برود، حتماً خرج اضافی است! ساده، سادهتر و باز هم سادهتر! «خیلی از ما موقع ازدواج دستمان تنگ بوده. طبیعی است. بالاخره ایجاد یک خانه و زندگی جداگانه خرج دارد. از عقدمان تا عروسی و استقلال، پنج ماه بیشتر فاصله نبود. اول زندگی بود و کلی خرج واجب داشتیم. از طرفی نمیخواستیم بارمان را روی دوش خانواده بیندازیم. پس تصمیم گرفتیم همه چیز را ساده برگزار کنیم و هزینهها را به حداقل برسانیم.» اینها را ستاره که به خاطرات چند سال پیش و زمان ازدواجش پرتاب شده تعریف میکند. بدون اینکه ذرهای حس شرمندگی یا پشیمانی در چهرهاش دیده شود. گویی اینکه مدام در گوش جوانان میخوانند که اگر عروسیتان را فلان جور برگزار نکنید یا چیزی کم بگذارید، بعداً حسرتش را میخورید، پشیمان میشوید و… توهمات گوینده است، نه واقعیت محتوم. او ادامه میدهد: «هر خرجی که پیش میآمد، اول از خودمان میپرسیدیم که «آیا ضروری است؟ میشود حذفش کنیم؟ میشود امانت گرفت؟». با همین چند سؤال ساده بسیاری از خرجهای غیرضروری را خط میزدیم.».
برای تهیهٔ این کتاب بهجای کارت دعوت، هزینههای دیگر را کم کردیم. کارت عروسی خرج اضافی بود، اما کتاب خطبهٔ غدیر قطعاً نه! ستاره با لبخندی که تمام چهرهاش را پوشانده میگوید: «در مورد کارت دعوت، دوست نداشتیم صرفاً یک کارت زیبا تهیه کنیم که بعد از مراسم از اعتبار ساقط شود و به هیچ کار نیاید. خیلی بررسی کردیم. نهایتاً تصمیم گرفتیم یک کتاب، کارت دعوتمان باشد. کارت دعوت به نظرمان خرج اضافه بود. کتاب از کارت هم گرانتر درمیآمد. اما ارزشش را داشت. ماندگار بود و اگر حتی یک نفر از مهمانها اراده میکرد و آن را ورق میزد، برکتش نصیب زندگیمان میشد. جشن عروسیمان نزدیک عید غدیر بود. به همین خاطر تصمیم گرفتیم کتاب خطبهٔ غدیر را به عنوان کارت دعوت تهیه کنیم. یک روز رفتم میدان انقلاب و به دنبال یک چاپ کوچک از خطبهٔ غدیر با جلد زیبا گشتم. اتفاقاً یکی از نویسندگان سرشناس کرمانی هم در کتابفروشی بود و پرسید: «این همه از این کتاب را میخواهی چه کار؟» گفتم «برای دعوت به مراسم عروسی.». گفت «چه ایدهٔ جالبی. به پسرم که نزدیک عروسیاش است پیشنهاد میدهم به جای کارت کتاب بدهند!» متن دعوت به مراسم، تاریخ، نشانی و… را روی برگههای کوچکی چاپ کردیم و در صفحهٔ دوم کتاب چسباندیم. یک نسخه را هم برای رهبر عزیزمان نوشتیم که سعی کردیم از طریق یکی از آشنایان به دست ایشان برسانیم. اما پاسخی نگرفتیم و خیلی غصه خوردیم. بعدها فهمیدیم باید از روشهای رسمی آن را میفرستادیم تا پاسخ بدهند. یک نسخه را هم برای دعوت امام زمان (عج) نوشتیم که پیش خودمان نگه داشتهایم.»
بعضیها به بهانهٔ عروسی همهٔ وسایلی را که دارند، دوباره میخرند! خرید عروسی برایمان معنی نداشت دیدهاید بعضیها جوری برای عروسی خرید میکنند انگار هیچ وسیلهای ندارند و قرار است زندگی را از صفر شروع کنند؟ ستاره این کار را خلاف ایدهٔ ازدواج آسان میداند و میگوید: «ما برای عروسی خرید خاصی انجام ندادیم. تا قبل از عروسی هر دو داشتیم زندگیمان را میکردیم. کیف و کفش و لباس و دیگر وسایل ضروری زندگی را هم داشتیم. مثل یک اسبابکشی ساده، وسایل و لباسهایمان را از خانهٔ پدرهایمان بردیم به خانهٔ خودمان. به همین سادگی. اینکه بعضیها به بهانهٔ عروسی، همهٔ وسایلی را که دارند، دوباره میخرند برایمان عجیب بود.». طلا با دل خوش، نه اجبار و دلخوری چقدر روایت و حکایت شنیدهایم از اطرافیان که خرید عروسی به بهانههای بیخود به درگیری و دلخوری کشیده است. عدهای حلقه یا سرویس سبک را نشانهٔ بیاحترامی به خانوادهٔ عروس میپندارند؛ بدون اینکه درکی از قیمت طلا و سختی کسب روزی حلال داشته باشند. اما واقعاً سرویسی که با دلخوری خریده شود، چه ارزشی دارد؟ خوب است به این فکر کنیم که جشن عروسی، پایان ماجرا نیست! قرار است زندگی با همسر و معاشرت با خانوادهٔ او ادامه داشته باشد. پس طوری رفتار کنیم که بتوانیم چند صباح دیگر در چشم همدیگر نگاه کنیم! ستاره میگوید: «به همسرم گفته بودم با حلقهٔ نقره مشکلی ندارم. اصراری به سرویس هم نداشتم. اما برای اینکه جلوی حرف و حدیثهای احتمالی را بگیریم، گفتم سرویس نقره بخریم. همسرم میگفت «طلا بخریم. سرمایه است و بعد اگر راضی بودی میفروشیم تا خانهٔ بهتری بخریم.». وقتی مطمئن شدم به او فشار نمیآید قبول کردم. برای خرید حلقه و سرویس دو تایی رفتیم بازار. یک حلقهٔ ساده و راحت خریدیم. برایم مهم بود که مدام نگران نگینهایش و گیر کردنشان به این ور و آن ور نباشم. بعد با راهنمایی دوستش که طلافروشی داشت سرویسی برداشتیم که اجرت کمتری داشته باشد و موقع فروش ضرر نکنیم.».
فروش طلا برای بعضیها مثل قطع عضو، زجرآور است! اصلاً چرا طلا؟ قبول دارید که نگاه خانوادهها به طلا با هم متفاوت است؟ عدهای طلا را به نیت سرمایه و پسانداز میخرند که برای کارهای مهم زندگی (مثل خرید خانه یا ماشین) آن را بفروشند. اما عدهای طلا را به عنوان قسمتی از وجودشان میخرند که نمیتوانند از خودشان جدایش کنند. فروش طلا برای این گونه افراد بسیار زجرآور و چیزی شبیه قطع عضو به شمار میرود! حتی بعضی از خانوادهها بنا به باورهای غلطی که دارند، فروش طلا را توهینآمیز تلقی میکنند. پس مهم است نیتتان از خرید طلا آن هم در ابتدای زندگی و با وجود کلی هزینهٔ مهم چه باشد. ستاره و همسرش از ابتدای زندگی اعتقاد زیادی به سرمایهگذاری داشتهاند تا بتوانند خانهٔ مناسبی برای پرورش بچههایشان دست و پا کنند: «تمام پسانداز همسرم صرف رهن خانه و خرید طلا شد. آن موقع من هم شاغل بودم و پسانداز مختصری داشتم. برای هزینههای عروسی بدون اینکه کسی خبردار شود، از پساندازم به همسرم قرض دادم. حدود دو سالی طول کشید تا توانستیم بدهیهای دیگرمان را پس بدهیم. اصرار داشتم اول پول دیگران را پس بدهیم. بعد پول من را کنار گذاشتیم که آن را هم برای خرید یک خانهٔ بهتر سرمایهگذاری کردیم.». تا توانستیم ساده و کمخرج برگزار کردیم ستاره و همسرش یک قاعدهٔ ساده را در تمام خریدهایشان در نظر داشته و دارند؛ تا وقتی به چیزی نیاز نداشته باشند، نمیخرند. به همین خاطر خرید عروسی و عید و… برایشان معنایی ندارد: «موقع ازدواج کلی ساعت از دوران مجردیام داشتم. ساعت ست هم قرار نبود کار بیشتری برایم انجام بدهد. همسرم هم اهل ساعت بستن نبود و اجازه نداد برایش ساعت بخریم. چون طلا برای مرد حرام است، با هم رفتیم حلقهٔ نقره برایش خریدیم.». دوستی داشتم که از کل مراسم شادی فقط عروسی و جشن تولد را به رسمیت میشناخت. با دستفرمان او تمام مراسمهای حاشیهای عروسی مردود بود. ستاره و همسرش هم ظاهراً به همین قاعده پایبند بودهاند: «دوست نداشتیم چندین مراسم بگیریم و مدام دوست و فامیل را سرگردان کنیم. از طرفی هم کلی هزینه داشت. بلهبرون، حنابندان، جشن عقد، پاتختی و… را حذف کردیم و فقط یک جشن عروسی ساده برگزار کردیم. سالن سادهای نزدیک خانهمان رزرو کردیم. یک نوع غذا سفارش دادیم. آتلیه نرفتیم. خواهر همسرم در همان تالار چند عکس یادگاری از ما گرفت. خلاصه تا جایی که میشد هزینههای اضافی را قلم گرفتیم تا بنا به توصیهٔ حضرت محمد (ص) ولیمهای بدهیم و برویم سر خانه و زندگیمان.». لباس خوشبختی که به رفسنجان رفت برای ستارهٔ قصهٔ ما با این همه اصرار به صرفهجویی در هزینهها طبیعی است که لباس عروس را امانت بگیرد. اما پرسوجوهای او از دوست و آشنا، به جایی نمیرسد. یا کسی لباس نداشت یا لباس اندازهاش نبود. تا اینکه تصمیم میگیرد لباسش را به یک فرد تازهکار که قیمت کارهایش معقول بود، سفارش بدهد تا اندازهاش بدوزد و بعد از مراسم، خودش لباس را بردارد. او و همسرش معتقدند: «وقتی قرار به کار خیر و ماندگار است، میتوان کمی بیشتر هزینه کرد. آن موقع فرق اجاره با خریدش ۲۰۰ هزار تومان بود. تصمیم گرفتیم لباس را بخریم و بعد از مراسم به دیگران امانت بدهیم یا به خیریه اهدا کنیم.». بعد از عروسی ستاره چندین بار با خیریههای مختلف تماس گرفت تا لباس را برایشان بفرستد. ولی هر بار قسمت نمیشد. تا اینکه چند ماه پیش پیام یکی از دوستانش در رفسنجان را میبیند که برای یک عروس نیازمند، لباس عروس با همان سایز میخواست. اینجاست که میتوان گفت لباسها هم آدمشان را خودشان انتخاب میکنند و قسمت خاص خودشان را دارند. لباسی که ۵ سال پیش یک شب در کرج پوشیده شده بود، راهی رفسنجان شد و چند روز بعد به تن یک عروس دیگر رفت. بعد از آن هم در خیریه ماند تا به کار عروسان دیگر بیاید. ستاره در حالی که نفس عمیقی میکشد میگوید: «لباس را که فرستادم سبک شدم. انگار بدهیام را پرداخته باشم. چون از اول با این نیت خریده بودیمش که اهدایش کنیم. ولی خیلی طول کشید تا به عهدمان وفا کنیم.». چند دلیل محکم برای یک جهیزیهٔ جمعوجور «متأسفانه بعضی از زوجها موقع خرید جهیزیه انگار دارند از دشمن غنیمت میگیرند! در حالی که این خانواده و عزیز خودشان است که هزینهها را میپردازد و تحت فشار قرار میگیرد.». این را ستاره میگوید و در حالی که طبق عادت با حلقهاش بازی میکند و دستش را بالا میآورد تا چیزی را بشمارد، ادامه میدهد: «چندین دلیل باعث شد که وقتی بحث خرید جهزیه به میان آمد به مادرم بگویم فقط لوازم ضروری و کاربردی را بخریم. اول اینکه از خانهٔ شلوغ خوشم نمیآید. دوم، اگر وسیلهای بخرم که از آن استفاده نمیکنم عذاب وجدان میگیرم. با همین قاعده تمام وسایل دکوری را از لیست خریدمان خط زدم. سوم، دوست نداشتم به خانوادهام فشار بیاید. چهارم، همسرم میگفت دوست دارد در طول زندگی، با تلاش خودمان وسایل زندگی را تکمیل کنیم. پنجم، خانهٔ کوچکی رهن کرده بودیم و سر سال باید جابهجا میشدیم. همهٔ این دلایل باعث شد لیست خریدمان را کوتاه و کوتاهتر کنیم.».
اگر رسم غلط جهیزیهبینی را کنار بگذاریم، خیلی از وسایل اضافی در جهیزیه قرار نمیگیرد چطور یک جهیزیهٔ کاربردی تهیه کنیم؟ ستاره در پاسخ به این سؤال که چطور لیست خریدتان را کوتاه کردید، میگوید: «چند نکته در نظرمان بود. کاربرد وسایل و میزان دفعات نیاز به آن یک نکتهٔ کلیدی بود. ما لوازم متعددی را که استفادهٔ یکسانی داشتند نخریدیم. در فامیل ما جهیزیهها بسیار سنگین است. مثلاً هم قوری و کتری میخرند، هم سماور و هم چایساز! آن هم از گرانترین برندها. من اصلاً نمیتوانستم هر سه را با هم در خانهام تحمل کنم. اسراف بود. بعد از بررسی یکی را که برایمان بیشتر کاربرد داشت، خریدیم. یا مثلاً قرار بود سالی ۳-۴ بار از چرخگوشت استفاده کنیم. ترجیح دادیم خریدش را به زمانی موکول کنیم که واقعاً وجودش ضروری باشد. تا آن موقع از چرخگوشت خانهٔ مادرم یا مادر همسرم استفاده کردیم. شیرینیپزی بلد نبودم. بنابراین همزن برقی و دستگاههای اینچنینی لازم نداشتیم. اهل خیاطی نبودم. پس چرخ خیاطی به دردم نمیخورد و گاهی که کاری پیش میآمد از چرخ خیاطی مادرم یا مادر همسرم استفاده میکردم. مایکروفر، ماشین ظرفشویی و وسایل غیرضروری اینچنینی را هم نخریدیم. وسایل ضروری را هم تا حدی که موجود بود، از تولیدات باکیفیت ایرانی خریدیم. تمام وسایل برقی آشپزخانهٔ ما ایرانی است. تمام شیشهها و بلورها هم. یادم هست که فروشنده میگفت «اینها ایرانیاندها!». گفتیم «به مغازهٔ شما آمدیم که ایرانی بخریم.». رسم جهیزیهبینی را هم کلاً خط زدیم. به مادرم گفتم دوست ندارم کسی در کشوها، کمدها و کابینتها را باز کند. بدون هیچ تشریفاتی با همسرم، همسر برادرم و همسر داییام تمام وسایل را به خانه بردیم و سر جایشان چیدیم. ناهار هم همان جا وسط خانهٔ به هم ریخته فلافل خوردیم. مثل یک اسبابکشی معمولی. بعد از مراسم عروسی وقتی مهمانها ما را به خانه رساندند و در کمال ناباوری و خلاف رسم همیشگی فامیل دیدند در هیچ کشو و کمدی باز نیست و هیچ وسیلهای بیرون از کابینتها چیده نشده، فهمیدند ماجرا از چه قرار است. تبریک گفتند، آرزوی خوشبختی کردند و رفتند.». خرید خارج از جهیزیه به وقت ضرورت! ستاره دربارهٔ لذت تکمیل وسایل زندگی بعد از ازدواج میگوید: «چند ماه بعد از ازدواج دیدم میز کار لازم دارم. میزی که در خانهٔ پدرم داشتم بسیار بزرگ بود و در خانهمان جا نمیشد. بنابراین با همسرم به بازار رفتیم و یک میز ناهارخوری کوچک خریدیم که میز کارم هم بود. مدتی بعد احساس کردیم ساندویچساز لازم داریم. با هم به یکی از نمایندگیهای لوازم برقی ایرانی رفتیم و خریدیم؛ و وسایل دیگری که به تدریج به زندگیمان اضافه کردیم. از خرید هر کدام از این وسایل و صرفهجویی و پسانداز بابت خریدشان کلی کیف کردیم.». پس میشود! همان طور که دیدیم میتوان با چند قاعدهٔ ساده بسیاری از مخارج عروسی و کل زندگی را کاهش داد. میتوان با یک مراسم ساده، زندگی مشترک را آغاز کرد، بدون اینکه بعدها حسرت خرجهای نکرده روی دل بماند. وقتی هدف مهمتری در زندگی باشد، تمام این تشریفات، بازیها و سرگرمیهای زودگذری به شمار میروند که بعد از چند صباح در ذهن هیچ دوست و آشنایی نخواهند ماند. پایان پیام/